خفّاش، جانور پستانداری با پوزۀ باریک، گوش های برجسته، دندان های بسیار تیز و قوۀ بینایی ضعیف که دست و پایش با پردۀ نازکی به هم متصل شده و به شکل بال درآمده است که با آن می تواند مثل پرندگان پرواز کند، بیواز، خربیواز، شب یازه، شبکور، مرغ عیسی، شیرمرغ، وطواط
خفّاش، جانور پستانداری با پوزۀ باریک، گوش های برجسته، دندان های بسیار تیز و قوۀ بینایی ضعیف که دست و پایش با پردۀ نازکی به هم متصل شده و به شکل بال درآمده است که با آن می تواند مثل پرندگان پرواز کند، بیواز، خربیواز، شب یازه، شبکور، مُرغ عیسی، شیرمرغ، وطواط
آجیل و میوه ای که در شب نشینی می خورند، چرای گوسفندان در شب، شب چرا، برای مثال گرگ آمده ست گرسنه و دشت پربره / افتاده در رمه، رمه رفته به شب چره (ناصرخسرو - ۲۶۸)
آجیل و میوه ای که در شب نشینی می خورند، چرای گوسفندان در شب، شب چرا، برای مِثال گرگ آمده ست گرسنه و دشت پُربره / افتاده در رمه، رمه رفته به شب چره (ناصرخسرو - ۲۶۸)
ویژگی هر چیزی که در شب درخشندگی و روشنایی داشته باشد، ماه، کرم شب تاب، حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، شب افروز، یراعه، ولدالزّنا، کمیچه، آتشک، آتشیزه، کرم شب افروز، شب چراغک، چراغینه، کاونه، چراغک، شب تاب
ویژگی هر چیزی که در شب درخشندگی و روشنایی داشته باشد، ماه، کِرمِ شَب تاب، حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، شَب اَفروز، یَراعِه، وَلَدُالزِّنا، کَمیچِه، آتَشَک، آتَشیزِه، کِرمِ شَب اَفروز، شَب چِراغَک، چِراغینِه، کاوُنِه، چِراغَک، شَب تاب
شب پره. (فرهنگ نظام). مرغ عیسی و به عربی خفاش خوانند. گویند چون او را بکشند و بر زهار کودکان پیش از بلوغ بمالند منع برآمدن موی کند و اگر او را در سوراخ موش نهند همه بگریزند. (برهان قاطع) (از آنندراج). خفاش و حیوانی از خانوادۀ پستانداران، و پرنده و بالدار و بالهای آن غشائی و تنه اش مانند تنه موش است. (ناظم الاطباء). شب پره. خفاش
شب پره. (فرهنگ نظام). مرغ عیسی و به عربی خفاش خوانند. گویند چون او را بکشند و بر زهار کودکان پیش از بلوغ بمالند منع برآمدن موی کند و اگر او را در سوراخ موش نهند همه بگریزند. (برهان قاطع) (از آنندراج). خفاش و حیوانی از خانوادۀ پستانداران، و پرنده و بالدار و بالهای آن غشائی و تنه اش مانند تنه موش است. (ناظم الاطباء). شب پره. خفاش
شب پرک. خفاش: شب پره گر وصل آفتاب نخواهد رونق بازار آفتاب نکاهد. سعدی. گر نبیند به روز شب پره چشم چشمۀ آفتاب را چه گناه. سعدی. مهر درخشنده چو پنهان شود شب پره بازیگر میدان شود. و رجوع به شب پرک و خفاش شود
شب پرک. خفاش: شب پره گر وصل آفتاب نخواهد رونق بازار آفتاب نکاهد. سعدی. گر نبیند به روز شب پره چشم چشمۀ آفتاب را چه گناه. سعدی. مهر درخشنده چو پنهان شود شب پره بازیگر میدان شود. و رجوع به شب پرک و خفاش شود
حمی نافض. و آن تبی است که درآن لرزش بدن با حرکات غیرارادی حاصل شود. (از بحر الجواهر). نافض. (منتهی الارب). راجف. (منتهی الارب). تب باره و تبی که با لرز همراه باشد. (ناظم الاطباء). تب صفراوی و با لفظ بستن و زدن و گرفتن و افتادن مستعمل است. (آنندراج). به اضافت ’تب لرزه’ و قطع اضافت ’تب لرزه’ هر دو آمده است. (آنندراج) : به گرمی بر آن کوکبه بانگ زد کزان بانگ تب لرزه بر مانگ زد. عنصری (از آنندراج). چه آفتاب که سهمش چو آفتاب از ابر روان کند خوی تب لرزه از مسام خیال. خاقانی. انگشت ارغنون زن رومی بزخمه بر تب لرزۀ تناتتنانا برافکند. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 143). تب لرزه یافت پیکر خاک از فراق او هم مرقد مقدس او شد شفای خاک. خاقانی. ز سختی که زد بر سرش گرز را برافتاد تب لرزه البرز را. نظامی. تب لرزه شکست پیکرش را تبخاله گزید شکرش را. نظامی. چنان زد بتندی بر او گرز را تب لرزه افتاد البرز را. نظامی. زمین از تب لرزه آمد ستوه فروکوفت بر دامنش میخ کوه. سعدی. رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود
حمی نافض. و آن تبی است که درآن لرزش بدن با حرکات غیرارادی حاصل شود. (از بحر الجواهر). نافض. (منتهی الارب). راجف. (منتهی الارب). تب باره و تبی که با لرز همراه باشد. (ناظم الاطباء). تب صفراوی و با لفظ بستن و زدن و گرفتن و افتادن مستعمل است. (آنندراج). به اضافت ’تب ِ لرزه’ و قطع اضافت ’تب ْلرزه’ هر دو آمده است. (آنندراج) : به گرمی بر آن کوکبه بانگ زد کزان بانگ تب لرزه بر مانگ زد. عنصری (از آنندراج). چه آفتاب که سهمش چو آفتاب از ابر روان کند خوی تب لرزه از مسام خیال. خاقانی. انگشت ارغنون زن رومی بزخمه بر تب لرزۀ تناتتنانا برافکند. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 143). تب لرزه یافت پیکر خاک از فراق او هم مرقد مقدس او شد شفای خاک. خاقانی. ز سختی که زد بر سرش گرز را برافتاد تب لرزه البرز را. نظامی. تب لرزه شکست پیکرش را تبخاله گزید شکرش را. نظامی. چنان زد بتندی بر او گرز را تب ِ لرزه افتاد البرز را. نظامی. زمین از تب ِ لرزه آمد ستوه فروکوفت بر دامنش میخ کوه. سعدی. رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود
شب خیزنده. آنکه شبها برخیزد. (آنندراج). کسی که در شب از خواب برمیخیزد، مثل: عابد شب خیز. (از فرهنگ نظام). کسی که برای عبادت شب هنگام از خواب برخیزد. (ناظم الاطباء). قائم اللیل. شب زنده دار، چیزی که شب برخیزد مثل نالۀ شب خیز. (فرهنگ نظام) : هر خسی قیمت نداند نالۀ شب خیز را خسروی بایدکه داند قدر این شبدیز را. صائب
شب خیزنده. آنکه شبها برخیزد. (آنندراج). کسی که در شب از خواب برمیخیزد، مثل: عابد شب خیز. (از فرهنگ نظام). کسی که برای عبادت شب هنگام از خواب برخیزد. (ناظم الاطباء). قائم اللیل. شب زنده دار، چیزی که شب برخیزد مثل نالۀ شب خیز. (فرهنگ نظام) : هر خسی قیمت نداند نالۀ شب خیز را خسروی بایدکه داند قدر این شبدیز را. صائب
مخفف تب لرزه. بعضی از بیماریهای تب دار که در آنها صعود درجۀ حرارت سریعو شدید است و با لرز همراه میباشند. مکانیسم این لرز را چنین بیان میکنند که در نتیجۀ مسمومیت، سطح حرارت در مرکز عصبی تنظیم حرارتی ناگهان بالا میرود و حال آنکه در این هنگام تغییری در میزان حرارت خون و درجۀ حرارت محیطی بدن پیدا نشده است. این وضع که شبیه به پایین آمدن درجۀ حرارت خون است تولید لرز مینماید. (از فیزیولوژی کاتوزیان ج 2 ص 245) : آفتاب از کفش به تب لرز است کانجم جود فتح باب کند. خاقانی. رجوع به تب لرزه و تب و دیگر ترکیب های آن شود
مخفف تب لرزه. بعضی از بیماریهای تب دار که در آنها صعود درجۀ حرارت سریعو شدید است و با لرز همراه میباشند. مکانیسم این لرز را چنین بیان میکنند که در نتیجۀ مسمومیت، سطح حرارت در مرکز عصبی تنظیم حرارتی ناگهان بالا میرود و حال آنکه در این هنگام تغییری در میزان حرارت خون و درجۀ حرارت محیطی بدن پیدا نشده است. این وضع که شبیه به پایین آمدن درجۀ حرارت خون است تولید لرز مینماید. (از فیزیولوژی کاتوزیان ج 2 ص 245) : آفتاب از کفش به تب لرز است کانجم جود فتح باب کند. خاقانی. رجوع به تب لرزه و تب و دیگر ترکیب های آن شود